فاطیما عروسک خالهفاطیما عروسک خاله، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

فاطيما همه اميد من

اولين شهر بازي

جمعه همين هفته (25/05/93) كه خونمون بودي بعد از اينكه از خونه عمو جانم اومديم رفتيم شهر بازي ... ولي خاله انگار برات خيلي زود بود چون اصلا ذوق نداشتي   دريغ از يك ذره خنده يا شادي!! همش با تعجب به اطرافت نگاه ميكردي و انگار از سر و صداها ميترسيدي...تازه يه بادكنك هم تركيد كه از صداش ترسيدي ههههه ببخش خاله اگه اذيتت كردم ...خب فكر كردم خوشحال ميشي ...توي اين عكسام معلومه كه متعجبي ...البته همه اين وسايل خاموشن و فقط همينجوري روشون سوارت كرده بوديم :   هر چي صدات ميكرديم نگاهتو به ما نميكردي نميدونم حواست كجا بود : و همچنان متعجب : پ...
28 مرداد 1393

5 ماهگی و فعالیتهای جدید

فاطیمای عزیزم ...قلب بیرون از تن خاله... این روزها اونقدر شیرین و دوست داشتنی و زیبا شدی که ذره ذره وجودت رو عاشقانه میپرستیم ... هممون انقدر دوستت داریم که نمیتونیم  حد دوست داشتنمون رو نسبت بهت بگیم. خاله فدای تو که هر روزت داری از روز قبلت شیرین تر و باهوش تر میشی ... و صد البته شیطون تر هر موقع که میای خونمون تا هر موقع که بیدار باشی واسمون دلبری میکنی و خلاصه خوب ما رو سرگرم میکنی و دل ما رو شاد میکنی ... منم که تا بتونم باهات بازی میکنم و از وجود قشنگت لذت میبرم ...هر خنده ای که میکنی تمام قلبم ..تمام وجودم شاد میشه .. عزیز دلم توی این ماهی که گذشت کارا و شیرین کاریای زیادی یاد گرفتی که میخ...
26 مرداد 1393

يه اتفاق بد

متاسفانه امشب از وبلاگ يكي از ني ني وبلاگيها مطلع شدم توي سانحه سقوط هواپيماي چند روز پيش،  يكي از  بچه هاي ني ني وبلاگ به نام آوينا كه 2 سال و 10 ماهه بوده همراه با پدر و مادرش رفتن پيش خدا .... واي چقدر سخته ...خيلي حالم بد شده ...چه دنياي بدي داريم  بغض گلومو گرفته ...وقتي ميري وبلاگش آوينا با همون زبون شيرينش شعر يه توپ داره قلقليه رو ميخونه ...,واقعا دردناكه  از خداوند شادي روح آويناي عزيز و كوچولو و پدر و مادر از دست رفتش رو خواهانيم ... عكس آوينا :                              آدرس وبلاگ :avina...
23 مرداد 1393

يادي از كودكي ها

يادش بخير بچگيهام  چه روزاي شادي بودن ...چقدر دلتنگ اون روزها شدم ...اون روزهايي كه فارغ از هر چيزي بودم  چقدر خوش ميگذشت ....توي حياط قديمي خونه بابا بزرگم ..بازي با خواهرهام وبا پسر خاله ها و دخترخاله ها  شنا كردن توي اون حوض يزرگ..گاهي با هم قهر ميكرديم تا قيامت و لخظه اي بعد قيامت ميشد !!! يادش بخير ..چه فصل ساده اي بود ...نه دروغي بود نه كلكي ..دنيام خلاصه شده بود توي خاله بازي با عروسكام  ..و چند تا استكان و نعلبكي... و سماوري كه توي خيالم هميشه قل قل ميكرد ... تنها غصه و دلتنگيم عروسكام بودن كه گاهي وقتها مريض ميشدن و من بايد ميبردمشون دكتر  اون روزا رو خيلي دوستشون داشتم ...كاش ...
22 مرداد 1393

فاطيما در چند فريم

عشق خاله اين عكسها مال روز دوشنبه سيزدهم مرداده ...كه اومده بودي خونه ما و شكر خدا سر حال بودي و منم اين عكسها رو ازت گرفتم خيليييييي هم ناز شدي و جالب اينجاست كه توي اين عكسا دقيقا شبيه بچگي دايي محمد شدي حيف كه عكساشو ندارم وگرنه ميذاشتم ... بفرمائيد عكس : ر ب   ...
16 مرداد 1393

خواب ناز یک فرشته

 پنج شنبه خاله و شوهرش و دختر خاله الي و شوهرش از تهرون اومدن خونمون ...دختر خاله الي كه بعد از چند ماه ميديدت اصلا باورش نميشد تو انقدر بزرگ و خوشگل شده باشي!!! وقتي از در وارد شدي سر بغل كردنت دعوا بود هم خاله ميخواستت هم ما هم دختر خاله .... خلاصه خوب سر همه رو گرم كردي .... خنده هاي نازت دل همه رو برده بود .دختر خالم با ديدن تو هوس كرد ني ني بياره !! ...شب موقع خوابيدن خيلي همه رو اذيت كردي مگه ميخوابيدي؟؟؟دست خاله جون درد نكنه خيلي زحمت كشيد تو لالا كني ...و جالب تر اينكه اتاق خواب رو خيلي دوست داري و هر موقع گريه ميكني توي اين اتاق آروم ميشي ...از تقدير نامه هاي دايي محمد كه به ديوار اتاق زديم خيلي خوشت مياد .....
12 مرداد 1393

ني ني ناز و خوش اخلاق من

                                             فاطيما جونم توي اين تعطيلي چند روزه عيد فطر خيلي پيشمون بودي و ماهم حسابي از وجودت بهره مند شديم و خلاصه ديگه كيف كرديم اينم عكساي جديد دخملي  اين لباس خيليييييييي بهت مياد مثل ماه ميشي ..اينجا روز عيد فطره داريم ميريم پارك يا همون ددي خودت  و بعد اومديم خونه و تو هم خيلي خوش اخلاق شده بودي اين عكسا مال هشت مرداده : اين لباس رو مامان الهه موقع برگشت از پارك برات خريد .برات بزرگ بود ولي خيلي بهت اومد : ...
12 مرداد 1393

فاطيماي شيطون من

عزيز دلم فاطيما جونم با اينكه تا همين ديشب هم كنارم بودي خيلي خيلي دلم برات تنگ شده خوشگل خاله. ديروز خيلي ناز شده بودي و البته خيلي هم شيطون و بلا...اصلا انگار ديروز كلي بزرگتر شده بودي!!  تازگيا انقدر عسل شدي كه وقتي پيشموني يهويي يه سري حركات غير ارادي ازمون سر ميزنه ...مثلا لپت رو محكم ميكشيم ...يا ازون بوسهاي آبدار آبدار بهت ميچسبونيم ... يا گازت ميگيريم... اصلا آدم يه جورايي ميخواد قشنگ بخوردت ..خوردن به معناي واقعي..باور كن آدم دست خودش نيست ..اگه اذيتت ميكنيم ببخش خاله جون عزيز خاله تازگيا خيلي حيلي شيطون شدي ...مثلا وقتي ميخوايم پوشكتو عوض كنيم كلي اين ور و اون ور ميشي و اصلا اجازه نميدي... وقتي ميزاريمت تو...
5 مرداد 1393

اندر احوالات فاطيما خانوم

فاطيماي عزيزم 04/28 واكسن 4 ماهگيشو زد و بعد هم اومد خونه ما ...ما هم كه خيلي دلمون براش تنگ شده بود ديگه حسابي دلي از عزا در آورديم !!!  ولي خاله جون تا شب همينطور نق زدي و گريه كردي نميدونيم به خاطر درد واكسنت بود يا چيز ديگه .چند بار هم تب كردي ..خيلي هم بد خواب شده بودي و تا ميخوابيدي زود بيدار ميشدي...4 صبح خوابيدي و خيلي گريه كردي و پدر هممونم در آوردي!! ولي فداي سرت عزيزم ...انقدر برامون عزيزي كه همه چيزت برامون شيرينه ...تازگيا انقدر خوردني شدي كه مثل هلو ميخوام بخورمت ..كاشكي ميشد خوردت ....اينم جديدترين عكسات در آغاز 4 ماهگي : الهي فدات بشم عاشق اين عكستم ...اجازه ميدي بخورمت ؟؟؟   ...
2 مرداد 1393
1